دختر خالم سال 91 راهی آمریکا شد .برای ادامه تحصیل در رشته فوق لیسانس مهندسی کامپیوتر .اینجا دانشجوی یکی از دانشگاه های خوب سراسری تهران بود .من تلاشش رو می شنیدم که داره چقدر
تلاش می کنه تو سرش بود بره .
قبل از رفتنش اتفاقا یکی از اقوامممون که دقیقا آمریکا بود ازش خواستگاری کردن اما خوب به نتیجه نرسیده بودن .آتینا چند ماه پیش فوقش تموم شد و در یک شرکت خیلی خوب شروع به کار کرد .
امروز شنیدم ...
عزیز دلم عروس شده و با یک پسر ایرانی اونجا نامزد کردن پدر و مادر پسر هم اونجا هستند!
خیلی خوشحالم و براش آرزوی خوشبختی دارم .....غرق خوشی باشی عزیز دلم.انشاالله.........
به نظرم تلاشش رو کرده بود اوونجا واقعا این چند سال خیلی زحمت کشید ...
الان وقت استراحتش بود
یعنی باید حسابی زحمت بکشی بعد به مرحله خوشی میرسی ...در قرآن کریم هم اومده بعد از سختی آسونی تازه دوبار تکرار شده ..
تاکید خداوند بوده تا انسان ها نترسن و دلگرم باشن
البته بازم میخواد برای دکترا بخونه اما فعلا قصد کار داره تا اوضاع مالیش بهتر بشه بتونه گرین کارت بگیره !
موفق باش اون و همه مهاجران
خدایا عاشقا رو به هم برسون ....
کلمات کلیدی: اتفاقات زندگی
خودم نمی دونم از چی ولی می ترسم ؟خدایا کمککم کن نترسم .....ازدواج سخت شده خیلی منم که بی کس میدونی
(حسین پناهی)
روزی به دخترم خواهم گفت:
اگر خواستی ازدواج کنی با مردی ازدواج کن که به جای
مهمانی های احمقانه ای که مردان در یک طرف جمع
می شوند و از سیاست و کار و فوتبال می گویند
و زنان ک طرف دگر جمع می شوند و از مانیکور و انواع رژیم غذایی و ساکشن و پروتز لب و جُک ها و... صحبت می کنند؛
تو را به دوچرخه سواری، تئاتر، کنسرت رفتن، فیلم دادن، شعر و کتاب خواندن، کافه رفتن و شب گردی های بی هوا، سفرهای بی هوا
باکوله پشت و عکاس و نقاش و سربه سر هم گذاشتن و دیوانه بازی هایی ازاین دست زند و آنقدر به
"با تو بودن" ایمان داشته باشد که به زمین و زمان و هر پشه ی نَری که از دور وبرت رد می شود گیرندهد، وبه تو احساس"رفیق"بودن بدهد و نه تنها احساس "زن" بودن!
طوری که تمام دنیا به
رفاقت و رابطه تان حسودی شان شود ...
آن وقت شاید زمان مناسبی رسیده،که تن به ازدواج بدهی!
وگرنه هیچ گاه به ذهن زیبایت خطور نکند که آرامش را در میان دستهایی خواهی یافت که تو را فقط زن می داند و زن!
کلمات کلیدی:
دارم با تبلت آپ می زارم اگر غلط داشت بعدا با لپ تاب درست میکنم.
بعضی وقتا خیلی دلم میگیره خیلی خیلی از خوبی هایی که کردم و بدی دیدم و باز خوبی دیدم .بعضی وقتا میگم به درک طرف بدی کرده لابد فهمش همین اندازه بوده اما اگر همین اندازه بوده پس چرا من
اونو لایق محبت دونستم .....یا 100 حرف دیگه و سرزنش که اگر دستت عسل باشه و هر کی به تو بخوره گاز میگیره و این حرفا ...الان یکسال میگذره خیلی صبور تر شدم و عاقل تر
الان خیلی خوب درک میکنم خوبی من به اونها به اصل و بنیان و خوب بودنم برمیگرده و این نعمتی که خدا به من داده و باید خوب باشم و نباید به خاطر بد بودن دیگران من بد باشم یا تا
بدی دبدم دست از خوبی بردارم.من باید خوب بدونم و بدونم برای چی خوبی میکنم و پاداش خوب بودنم رو باید از کی بگیرم .....!!!^_^
از اون بالایی خدای دوست داشتنی خودم .
من بزرگ شدم ....احساس میکنم تواضعم خیلی بیشتر شده .
من همون زهرای همیشگیم همون دختر سفید بامزه که همه ازش انرژی میگیرن اونی که خوب میتونه ناراحتیش رو مخفی کنه تا قلبی نشکنه همون که باید باه دوستاش زنگ بزنه هر
چند وقت و حالشون رو بپرسه اونی که دلش خیلی نازکه ....
خدایا بابت آفرینش خودم ازت ممنونم ...خدایا دارم فکر میکنم عجب لطفی کردی منو خلق کردی عاشقتم ....خدایا منو به خاطر غرهام ببخش
خدایا منو به تکامل که میخوام نزدیکتر کن ....دوست دارم خدای خوبم....
*خدایا ماشین هستی رو دزدیدن خدایا دختر ناز و زحمتکش ما .مامای مهربون ما خدایا مالش رو به حق خودت بهش برگردون .آمین
کلمات کلیدی: