سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[نوشته ی رمز دار]  


کلمات کلیدی: از عشق

نوشته شده توسط .... 94/8/10:: 4:2 عصر     |     () نظر

جانم ،الان مدرسه ایتالیایی بودم ،همین الان برگشتم ،صبح ساعت 9 بود

که با زهرا قرار گذاشتم وقتی رسیدم تقریبا ساعت 10 بود حوالی 11 و خورده ای رسیدیم مدرسه اول باید شماره می گرفتیم 

بعدش به نوبت باید وارد می شدیم ...

سر شماره گرفتن برای ورود عجب بساطی بود ،دعوا می شد ،همه با هم مشکل پیدا می کردن !

خلاصه در آخر صف بستن و شماره مهر خورده به همه رسید ...

شماره من 863 بود و برای ز 867 قضیه اینجوری بود از 2 طرف شروع کردن به شماره دادن که ز یک طرف بود و من یک طرف 

دیگر ناخودآگاه طرفی که ز بود صف تشکیل شد خوب منم دوست ز بودم در نتیجه وارد صف شدم پیش دوستم ،

^_^

یکی گفت خانم کجا ؟گفتم صف خانم !

در حقیقت ما از خیلی از اونها که بودن جلوتر رسیدیم .

مدارک کافی بود ،ولی یکدفعه پرینت ثبت نام من و ز مثل بقیه نبود نگران شدیم ،اما گفتیم تنها  مدرک ما همینه خوب ،

اما گفتیم بالاخره اونجا پسورد داریم و رمز داریم نگرانی نداره پروفایل داریم خلاصه شماره گرفتیم و به خدا سپردیم 

من و ز توی خیابان بودیم که یک دفعه یک آقایی اصلا نمی دونم از کجا پیداش شد ولی به من شماره داد شماره 805 

وای اصلا موندم کلی جلوتر بود همون موقع گفتن می تونی وارد بشی،

اصلا موندم پیش ز بودم ز گفت بی معرفت ،گفتم ز بزار برم آخه مامانم هم منتظر بود و از طرفی هم گفتم بزار برم ببینم چه خبر برای 

پرینت نگران بودیم ناراحت شد ولی رفتم داخل همون موقع وارد شدم ...یک حیاط بزرگ با نرده های آهنی که از کنارش محل پارک 

کارکنان سفارت بود از اونجا وارد سالن ورزشی شدیم که سرپوشیده بود و صندلی گذاشته بودن 

اصلا خداخواهی بود واقعا خیلی سریع کارم انجام شده اول وارد یک اتاق شدم خانم گفت پرینتر ثبت نام وقتی نشونش دادم گفت این نیست 

بعدش گفت شماره ملی و رمز وارد شدن ...

خلاصه برام پرینت گرفت بعدش هم یک آقای مهربون فوری کارت و صادر کرد برام هم حسابی توضیح داد ...

خانم ها کلا حجاب نداشتن ،کارکنان سفارت ...

به نظرم برخورد بعضی مردها از زن ها صد البته بهتره ....

خلاصه الان تو مترو هستم راهی خونه که بریم خونه مامانی ،راستش خیلی دلم گرفت ،بغضم گرفت 

احساس می کنم آماده نیستم ...

وقت امتحان نزدیک هست و من ....!!!!!!

خدایا کمکم کن ...

فعلا 

من و مترو 

نمایی از مدرسه سفارت 

نمایی از مدرسه سفارت

نمایی از درب خروج شده 

روزهاتون زیبا دوست داشتن

 


نوشته شده توسط .... 94/8/8:: 1:29 عصر     |     () نظر

 


عزیزترین بابا لنگ دراز دنیا !

چد تا خبر خیلی خیلی خیلی بد دارم که بهت بگم ، ولی با اونا شروع نمی کنم. اول سعی می کنم تو رو سر حال بیارم. جروشــا ابوت شروع به نویسندگی کرده . یه شعر با عنوان " از برج من " تو ماهنامه فوریه تو اولین صفحه اش چاپ میشه که یه افتخار فوق العاده ای برای یه سال اولیه . دبیر زبان مون سر راهمو گرفت وقتی دیشب از کلیسای کالج بیرون می رفتم ، و گفت که یه قطعه کاری جذابی بود به غیر از سطر ششم، که بیش از حد طولانی بود . یه کپی ازش برات می فرستم برای اینکه ممکنه کنجکاو باشی بخونیش . بذار ببینم می تونم چیز خوشایند دیگه ای پیدا کنم ؟! آهان ! آره ! دارم اسکیت یاد می گیرم و می تونم به تنهایی و کاملا  با افتخار خیلی نرم حرکت کنم . همین طور یاد گرفتم چطور با طناب از سقف ژیمنازیوم پایین بیام،  و همین طور می تونم سه فوت و شش ابنچ بپرم ؛ امیوارم به چهار فوت هم برسونم.

امروز صبح یه موعظه روحیه بخشی داشتیم که پدر روحانی توش نصیحت می کرد . موضوع این بود :" راجب مردم بد قضاوت نکن تا راجبت بد قضاوت نکنن !" راجب ضرورت اغماض از خطاهای دیگرانه ، و اینکه مردم رو با قضاوت های زننده دلسرد نکنی . امیدوارم که شنیده باشیش.
 امروز آفتابی ترین  و خیره کننده ترین بعد از ظهر زمستونیه ، و قندیلهای یخی دارن از درختهای صنوبر می چکن و همه دنیا زیر سنگینی برف کمر خم کردند؛ به غیر از من ،  من دارم زیر بار محنت کمر خم می کنم .

خوب دیگه ، حالا برای خبر بد شجاع باش جــودی ! باید بگی . مطمئنی که سر حالی ؟ من توی ریاضیات و نثر لاتین افتادم. دارم کلاس خصوصی می بینم و دوباره ماه بعد قراره امتحان بدم. متاسفم اگه نا امید شدی، اما عوضش من اصلا اهمیتی نمی دم چون خیلی بیشتر از اون چیز هیی که تو کتاب ها نوشته یاد گرفتم. من هفده تا رمان و کلی شعر خوندم ؛ رمان های خیلی مهم مثل " بیهودگی لطیف‌" و " ریچارد فورال " و " آلیس در سرزمین عجایب ". همجنین "مقاله های امرسون " و "زندگینامه لوک هارتس " و نسخه اول " سلطنت رومی گیبون ها " و نصف " زندگی نامه بنونتو کلینی " ؛ جالب نیست ؟ اون یه ولگرد بوده و تصادفا کسی رو ناشتا می کشه .

خوب می بینی که بابایی ، بیشتر از اینکه تو لاتین گیر کنم باهوش هستم . این دفعه رو می بخشی اگه قول بدم که دیگه تکرار نشه ؟
                                                    
                                                                                                   

پشیمونم ، قربانت : جودی

*آره من از پزشکی جا موندم از دانشگاه تهران اما احساس می کنم به میلان و دانشکده پزشکی میلان رسیدم ...

نگران نیستم ...زندگی رو جمع و جور می کنم !

من ،شاعرم ،نویسنده ،عکاس ،هوش خوبی دارم ،ریاضیم عالیه ،رانندگیم خیلی خوبه ....

زود همه چیز رو یاد می گیرم... 

شک ندارم پزشک خوبی هم خواهم شد ...

استرنی ،آلفا...همش رد می شه


کلمات کلیدی: جودی

نوشته شده توسط .... 94/8/7:: 6:36 عصر     |     () نظر

   1   2   3   4   5   >>   >