سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شروع کردم ،راستش برنامم رو تعویض کردم ،چون کمی مشکل داشت ...

برنامه جدید کمی خوب ترم هست ،از این جهت که خوب زودتر اسپرسو ها رو می بندم و فقط برای دوره دارم،

اسپرسو 1 و 3 تا اواسط آبان تمومه ،و اسپرسو 2 همزمان با استاد خواهم خوند ...

فیلم هر روز 1:30،کتاب داستان هر صفحه 3 قسمت یعنی در هر روز روزی یک قسمت از یک صفحه رو می خونم ،

و کتاب ایتالیایی در سفر هم واقعا عالیه اصطلاحاتش واقعا کم نظیره،می تونه توی آزمون کمکم کنه،

مثلا بعضی چیزهایی که استاد هی می گفته من مثل خرفتا نگاه می کردم رو می شه توی این کتاب پیدا کرد واقعا خوبه،

اون رو هم می خوام بخونم ،امشب باید بیدار باشم درس 4 اسپرسو 2 رو تموم کنم برای شنبه کلی مورد دارم ...

از این هفته استاد میاد،2 هفته رفته بود ایتالیا ،یک شنبه یا شنبه هم جلسه مشاور موسسه هست روزش رو دقیق نمی دونم 

فردا به ز زنگ می زنم ازش می پرسم ...

قراره برامون صحبت کنن امیدوارم مدرک پیش برای ترجمه نخواد که هنوز توی دانشگاهمه.

حالا باید ببرم دارالمترجمین برای ترجمه ،اونم ترجمه ایتالیایی فقط نمی دونم چقدر در میاد امیدوارم خیلی گرون نشه ،

احتمال زیاد این هفته می رم ثبت نام استرنی راستش واقعا گرون شده 400 هزار تو مان،

الان خونه مادربزرگم هستم،

وای تازگی ها اصلا بهم اینجا خوش نمی گذره فقط دیدن هفتگی عسل که منو اینجا می کشونه وگرنه با این اشخاص خوش 

اخلاق مایل نیستم اینجا بیام به نظرم احترام اینجوری بهتر حفظ می شه مخصوصا که دخالت هاشون زیاد شده ...

والا،همش توی مهاجرت من اظهار نظر می کنن من اصلا دوست ندارم کسی به زندگی من که بهش ربطی نداره دخالت کنه،

حالا خوبه نمی دونن فقط گاهی قضیه آمریکا رفتن پیش میاد و اظهار فضل می کنن...مؤدب

خلاصه ما هم گیر و گور های زیادی داریمپوزخند

*امروز بعد از نزدیک 3 سال با دوست بچگی هام احوالپرسی کردم اسمش سارا بود ...

دوست خوب و ساده و دوست داشتنی بود نمی دونم چرا هواش رو کردم وقتی زنگ زدم خونه مادرش گفت 

سارا خونه خودش هست ،تعجب نکردم دوستم بعد از دیپلم درسش رو ادامه نداد و حدس می زدم 

ازدواج کرده و بله عروس خانم شده بود ،مادرش شمارم رو گرفت و سارا زنگ زد،حال و احوال پرسی

کرد ،و عکس های عروسی خودش و برادرش رو فرستاد ...

کلا هم خودش و همسرش و داداش و زن داداشش سنشون زیاد نبود ...و بچه می زدن 

همسر سارا فقط 2 سال ازش بزرگتره .

بحر حال مثل همیشه براش آرزوی خوشبختی داشتم ،گذشت زمان رو دیدم و و پیر شدن خودم و...این حرفا 

*امروز بعد از حدود یک ماه سوار عزیزم شدم ،واتر پمپ و تسمه تایم تعویض شد،

خیلی دلم براش تنگ شده واقعا قدرش رو الان دونستم بعد از یک ماه نبودش ،چقدر نرمه،

چقدر گرمهپوزخند

آدم وقتی یک نعمت نباشه و بعدش بیاد قدرش رو می دونه...

خدایا ممنونم

*امروز عجب بارون دبشی بارید حال کردم ...

*یک پسری تو کلاس هست همون قبلی که گفتم پسر خوشرویی هست اسمش ادی هست ،

توی سالن موسسه نشستم بچه ها داشتن ظرفیت پلی تکنیک رو می گفتن شده 280 

من فکر کردم دارن ظرفیت استرنی رو می گن،ادی هم داشت اظهار نظر می کرد ،

که یکدفعه مجبورا به حرفاش گوش کردم و بهش نگاه کردم که یک لبخندی زد و گفت پلی تکنیک فلان 

منم گفتم منظورم ظرفیت استرنی بود و من به پلی تکنیک کاری نداشتم ...

منم خندم گرفت ...

می دونید احساس می کنم نگاه های ادی یک جوریه. ..

شاید توهم زدم ولی خوب یک دختر حس می کنه ..

(ادی  و جرج مستعاره ...اسم من هم مستعاره پوزخند)

راستش فعلا بعضی پروسه ها رو تعطیل کردم ...

*بعد از کلاس که 2 هفته تمام با شاگرد استاد بود رفتم و یک آش رشته زدم به بدن 

ز نیومد. ...

ولی چسبید ...

*وقتی عسل دهاتی می شه...

جانمدوست داشتن

روزهاتون زیبا

 


نوشته شده توسط .... 94/7/17:: 7:19 عصر     |     () نظر

صبح داشتم خواب می دیدم دوست بابام برامون از آمریکا دعوت نامه داده من و مامی اومدیم نیویورک حالا خوابم خیلی طبیعی بود تا این

حد که من به مامانم می گفتم بدو بریم عکس بندازیم  و این حرفا و قشنگ داشتم توی خیابان راه می رفتم کلی هم خوشحال بودم،

موقع نماز مادرم بیدارم کرد و من بیدار شدم و همش گفتم انشاالله خیر بشه ...

غروب به ز زنگ زدم ...شناسنامه ز از این جدیدا بود و برای پاسپورت کمی دچار مشکل شده بود و پاس نداشت .

گفت پاس تا 10 روز دیگه میاد من تعجب کرده بودم که با اینکه بابای ز رفته شهرستان اما چه جور گرفته ؟

و گفت زهرا بالای 18 سال اجازه پدر نمی خواد !انگاری دنیا رو تو اون لحظه بهم دادن ...

من از 84 پاس دارم اما چون تا چند سال پیش زیر 18 بودم نیاز پدر رو می خواسته ،من نمی دونستم بالای 18 مستقل حساب می شی 

و اجازه پدر نمی خواد خدایا واقعا ازت ممنونم،پدرم دیگه نمی تونه از این قضیه به نفع خودش استفاده کنه ،والا آخه پاس من تیر 95 باطل 

می شه و برای همین تا مشکلی پیش می یومد، بابام از این نقطه به نفع خودش برداشت می کردکه من

امضا نمی کنم و اجازه نمی دم از کشور خارج شی و این حرفا و دست من ،فکر می کنه من باید تا ابد تو

این مملکت بمونم  مخصوصا گاهی که پدر و مادرم سر 

خانواده پدرم دعوا می کنن و من طرف مادرم رو می گرفتم بابام از این قضیه به ضرر من استفاده می کرد ،خدا آدم رو به غیر خودش به کسی

واگذار نکنه،والا

ز هم دقیقا مشکل من رو داره بیچاره مادرش از دست خانواده پدرش عاصین ...واقعا نمی دونم چرا خانواده پدر این قدر مشکل آفرین 

هستن ....

*بالاخره از یک قانون تو این مملکت خوشم اومد اونم همین بود ...از بس حق زن ها ضایع میشه واقعا ناراحتم یا اجازه شوهر یا اجازه پدر

در آینده هر وقت بخوام ازدواج کنم با مردی با تفکر کاملا باز اما درستکار و با ایمان ازدواج خواهم کرد ...بله اوه.

*به پدرم نمی گم که اجازش رو نمی خواد بزار تو دنیای خودش باشه .

دوستت دارم پاس آزادی ها ....اووه

^_^

 


نوشته شده توسط .... 94/7/15:: 9:18 عصر     |     () نظر

فقط دو ماه مونده تا تعیین سرنوشتی که قراره رقمش بزنم.نیرو و اراده و زندگیم به دست خداست .

انشاالله قدر تک تک لحظه های این دو ماه با ارزش رو بدونم ...

برام دعا کنید .

من ناامید نمی شوم شیطان ...خداوندا دستانم را یک عمر گرفته ای ....

مبادا رها کنی...

یک حکایت 

ابزار گران شیطان
گویند روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود. ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر می‌رسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد. کسی از او پرسید: «این وسیله چیست؟»
شیطان پاسخ داد: «این نومیدی از توانایی‌های خود و رحمت خدا است.»
آن مرد با حیرت گفت: «چرا این قدر گران است؟»
شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: «چون این مؤثرترین وسیله من است. هرگاه سایر ابزارم بی‌اثر می‌شوند، فقط با این وسیله می‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، می‌توانم با او هر آنچه می‌خواهم بکنم. من این وسیله را در مورد تمامی انسان‌ها به کار برده‌ام. به همین دلیل این قدرکهنه است!»

منبع ...یکی بود ...


کلمات کلیدی: آزمون های مهاجرت

نوشته شده توسط .... 94/7/14:: 11:42 عصر     |     () نظر

<      1   2   3   4   5   >>   >