وای امروز اومدم دیدنت عسل یعنی دیشب خونه مامانی بودیم تا صبح بریم خونه سارا اما بعد اظهر مرخص شدن .
امروز حسابی عسل رو خوردم اما حس می کنم کم بود مدام باهاش ور می رفتم سارا می گفت زهرا بسه بیدارش نکن ...
وقتی بیدار بشه شیر می خوره یک ساعت وبعدش تا 4 ساعت خوابه ...
بوش کردم .بوسش کردم .دل کندن ازش سخته !
وای خدا چقدر جیگره!خدا حفظش کنه،نفس من...
*کنار دستش می خوابم ،با موهاش بازی می کنم ،به پوست بلوریش زل می زنم ،اشکام سرازیر می شه دستاش رو توی دستم گرفتم و فقط
بهش خیره شدم،از دیدنش سیر نمی شم ،باور نمی کنم این همه عسل من بعد از 15 سال انتظار ....
چقدر سخته بهش می گم عسل خیلی منتظرت بودم ...خدا تو رو خاص برای من طراحی کرده عسل خانم.....
*موقع رفتن می شه ...بغضم می گیره دلم می گه بمون پیشه عسل اما عقلم می گه نه برگرد برو خونه شروع کن به درس خوندن بزار
تو آینده عسل بهت افتخار کنه!
*خدایا بابت حضور عسل اگر هزاران بار بگم ممنونم کمه....
کلمات کلیدی: روزهای قبل از مهاجرت، عسلک
درس ها سنگین تر شده واقعا توقع نداشتم لول 2 اینقدر کار برانگیز باشه.
مطالعه روزانه 5 ساعت رو گذاشتم که قراره به 6 ساعت برسونم .و احساس می کنم باز کمه.
فردا شب از خونه خالم بر می گردم خونمون یعنی می شه صبح یک شنبه ....
ساعت 9 از خواب بیدار می شم ...
10تا 1 تایم اول مطالعه روی لول 2
3تا5مطالعه روی لول یک
9تا10 فیلم ایتالیایی
شب 12 توی تخت و خواب ...
انشاالله
خدای ممنون نزدیک بود اطلاعات لپ تابم بپره همش به خاطر اشتباه بابام و 100 البته خودم که کار رو به غیر متخصص سپردم.
باید ویندوز دوباره روش نصب کنم ...
خوبه عکس های من و مامان جرج پاک نشد با کلی عکس دیگه.
*ماشینم خرابه باید درستش کنم و نمی فروشمش من گول نمی خورم...
دوباره برای یک قدم منت سوییچ پدر رو بکشم ...
*باید بعد از استرنی چند تا مورد دیگه هم تکمیل بشه .
*اصلا متعادل جلو نمی رم یکی از ایراد هام نداشتن تعادل که باید حتما اصلاح کنم ...
*امشب خونه مادربزرگ هستم پسر خاله بزرگه هم اینجاست .به خاطر سینوزیت کولر رو خاموش کردن هوا گرمه ...
دیگر شب اینجا نمی مونم اصلا ...
خدایا روز مهاجرت رو زودتر برسون طاقت ایران رو ندارم
*تا دوشنبه 2 هفته آینده نباشم آیا ؟؟؟:)
کلمات کلیدی: احوال بعضی روزها
