15 سال پیش بود خیلی بچه بودم با خانواده ای رفت و آمد می کردیم که هم خیلی مهربون بودن هم خیلی دوست داشتنی و خیلی دست و دلباز تا گذشت و گذشت ....
تازمانی که آخرین دیدارمون وقتی بود که تازه خونمون رو خریدیم و اونها کادو آوردن و دیگه رسم ززمان طوری شد که نتونستیم همدیگر رو ببینیم شاید فاصله خونمون و تغییر محل زندگی شاید تغییر باور و رفت وآمد
یا ...
نمی ددونم چی !ولی ندیدیم همدیگر رو تا........
خلاصه زمان گذشت تا برای معرفی دختری به داییم دختر همین دوستمون رو که حالا بزرگ شده رو معرفی کردیم و ....
نشد یعنی مورد پسند نشد ولی این قدم قدمی بزرگ شد برای رفت و آمد دوباره به خونشون وگذرون یک 5 ساعت کنار هم و نشستن و از قدیم صحبت کردن و خیلی مهربونی با هم بودیم وای خیلی
خوش گذشت !
خیلی خوب بود کلی با دوتا دخترا و مادرشون به من و مادرم خوش گذشت من بهش میگفتم خاله م و اسم دختراش ز و آ بود ...
من که کلا راضی بودم حسابی موقع رفتن بهشون تعارف کردم بریم باغ و راه افتادیم چون کمی یکدفعه ای شد فقط آب معدنی و تخمه و چیپس و پفک مینو خریددیم !
حسابی صحبت کردیم و جاتون خالی شاتوت و هلو خوردیم !
آ و خواهرش ز کمی میترسیدن تو باغ بیان چون که هی میگفتن موش داره ولی گفتنن موش بوده ولی الان نیست
خلاصه با خاله و مامان رفتیم هلو انجیلی چیدن !
اونا هم یعنی آ و ز هی با تیپ های مختلف عکس می گرفتن منم در گیر هلوچیدن خودم بودم
بعد از گشت تو باغ همشون گفتن حسابی هوس کرده بودیم بریم باغ!
و اینم عکس منو و خاله م و آ .....
موقع رسوندن خونشون چقدر تعارف کردن بیان شام بالا و ولی ما واقعا خسته بودیم حدود 10 شب رسیدیم خونه ....!
ز و آ اینقدر گرم و صمیمی بودن که نگو .ز تازه کنکور داده و رتبش 1000 خورده ای شده و همش تهران رو زده انشاالله قبول شه عزیزم.
هی گفتن این آخرین ملاقات نباشه !و اینا دیده بوسی و خداحافظی آخر ...موقع رفتنشون و خداحافظی دلم گرفت !آخی!
خیلی با آدمای خوب به آدم خوش میگذره هی می گفت زهرا با اینکه خیلی وقته ما همدیگر رو ندیدیم تو چقدر خوووووووووووب و گرم و مهربونی زود با جمع اخت میشی !
گفتم :عزیزم میدونی چون شما خوب هستید منم خوبم!بله
حسابی روز خوبی بود و خوش گذشت !
خدایا ممنونم
*امروز با یک آدم ناشی و احمق تصادف کردم خودش خیلی چیزی نبود ولی یک ننه داشت ببخشید پاچه.....
آدم جلوی احمق کم میاره 90 هزار تومن خرج ماشینش شد!
*29 آزمون دارم هنوز شروع نکردم امروز چون سینوزیتم ملتهب شده بود و اسپیلت وضع رو بدتر میکرد ز دوست گرمابه و گلستانم میگفت آخرین جلسه است ولی به نظرم من نیست و او لجباز
میگفت است
الان نمی دونم چی شد !باید زنگ بزنم بپرسم.
*امشب خونه مامانیم تلپ هستیم و یکدفعه از آشپزخونه خارج شدم دیدم یک مینی مارمولک له شده و آسفالت شده کف خونه است من نمی دونم این واقعا از کجا اومده یعنی آیا من لههش کردم
یک کس قبلی لهش کرده بساطی داریم اونم از سوسک اونم از مامولک
خدایا سومی را ختممممممممممممممممممم بخیر کن آمین!
فعلا!
کلمات کلیدی: روزهای قبل از مهاجرت، اتفاقات زندگی