سال پیش این موقع ها بود که مامان برگشت یادته !
چه دیدار زیبایی بود بعد از سالها در آغوشش آرام گرفتم آغوششی که بوی تو رو میداد و.........
و دلتنگی که باز زنده شد به یاد روزهای نبودنت و عاشق شدنم .
مادر آمد و خاطره حضور تو را زنده کرد و من عجیب مست آن روزهایم ...روزهایی که نادانسته عاشقت بودم و این روزها مست روزهای دانستن!
بیا و باز مرا غرق خاطرات کن بیا که نبودنت همه زخم های کهنه ام را مدام زنده می کند ...
می دانی امروز از من پرسید اگر بیاید چه می گویی؟من به پاس عاشق نبودن های الکی اینروزها و تظاهر های احمقانه سکوت کردم و گفتم .........!!ما بهم نمی خوریم و این قلب لعنتی نمی فهمد ما بهم
نمی خوریم یعنی چه ؟!!!!
کلمات کلیدی: دلنوشته های من