ش قبول کرد که بریم خونشون و قرار شد هفته بعد قرار بزاریم چون این هفته اثاث کشی مادربزرگشه و نمی شه ...
خودش زنگ زد و گفت....تا هفته بعد که آفا ح قپی قبول کنه و بیاد !!!من ش رو دوست دآرم خدایا لطفا به ح حالی کن شانس فقط
یکبار در خونشو میزنه!!!!
کلمات کلیدی: ازدواج دایی
وقتی به دوست داشتنی دوستت زنگ میزنی و توقع داری بگه نه و میخوای بگه نه ولییییی می گه آره...
ولی می گه تو پارک قرار بزاریم و داییت رو آنجا ببینم و می گم ما رسم نداریم و باید توی خونه تو رو ببینم و همین....
و ما رسم نداریم و قرار می شه از مادرش بپرسه و این حرفا که.....و آرزو می کنی کاش ش فامیلت بود .
و ح راضی می شد و قبول کنه و فکرت رو راحت می کنی و همه چی رو می سپری به بالایی.
کلمات کلیدی: ازدواج دایی